دخترونه

 

دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه «خب، بگو ببینم واسه چی کمر درد شدی؟»

مریض پاسخ میده: «محض اطلاعتون باید بگم که من برای یک کلوپ شبانه کار میکنم.

امروز صبح زودتر به خونهم رفتم و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب شنیدم!

 وقتی وارد اتاق شدم، فهمیدم که یکی با همسرم بوده!! در بالکن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالکن، ولی کسی را اونجا ندیدم.

 وقتی پایین را نگاه کردم، یه مرد را دیدم که میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید.

 من یخچال را که روی بالکن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون!! دلیل کمر دردم هم همین بلند کردن یخچاله.»

مریض بعدی،

 به نظر میرسید که تصادف بدی با یک ماشین داشته.

دکتر بهش میگه «مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید، ولی مثل اینکه حال شما خیلی بدتره! بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟»

مریض پاسخ میده: «باید بدونید که من تا حالا بیکار بودم و امروز اولین روز کار جدیدم بود.

 ولی من فراموش کرده بودم که ساعت را کوک کنم و برای همین هم نزدیک بود دیر کنم.

من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهام را میپوشیدم، شما باور نمیکنید؛ ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من!»

وقتی مریض سوم میاد

 به نظر میرسه که حالش از دو مریض قبلی وخیمتره.

دکتره در حالی که شوکه شده بوده دوباره میپرسه «از کدوم جهنمی فرار کردی.....!!!!»

«خب، راستش من بالای یه یخچال نشسته بودم که یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب کرد پایین...»

نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت 14:20 توسط محدثه| |

 

اگه بهتون زنگ زد (در این مسئله فرض بر سعید نام بودن دوست پسرتونه...!!!) بگین سلام حمید جون.بعد یه دفعه انگار که تازه متوجه شدین بگین اوا خاک به سرم علی تویی؟؟؟؟می تونین این سیر رو تا هفده باز تکرار کنین ولی بار هجدهم دیگه خطر مرگ داره.من مسئولیتی در قبال این حادثه ندارم.

2 - بهش زنگ بزنین و بگین کسی خونه نیست و دعوتش کنین خونتون ، بعد با دختر همسایه برید سینما و فیلم رئیس یا روزسوم و... رو ببینید.

3 - تا یه شوخی کوچیک با شما کرد سریعا جبهه بگیرین و باهاش دعوا کنین. با کلماتی از قبیل:مگه تو خودت خواهر و مادر نداری؟...یا یه همچین چیزایی .ولی دو تا سه دقیقه بعد خودتون یه جک فجیع یا افتضاح تعریف کنید و بعدش بشینید و قیافه بنده خدا رو تماشا کنید.

4 - آرایش شدید بکنید و از این شلوارای خیلی برمودا و آستین های مانتوتونو خیلی بزنید بالا و برید جلوی بنده خدا رژه برید و وقتی به شما نزدیک شد و به دو سه متری شما رسید ، سرش داد بزنید و بعدش بشینید و زجر کشیدنش رو تماشا کنید.

5 - عکسهای دو نفره ای رو که با پسر نوه عمه ی خاله ی پدربزرگ پسر دختر خالتون و یا امثالهم گرفتید بهش نشون بدید ولی بهش اجازه ندید حتی یه دونه عکس باهاتون بگیره.

6 - موقع تولدش جلوی دوستاش فقط بهش یه شاخه گل هدیه بدید و حالشو حسابی بگیرید و (احتمالا بسته به قدرت و توانایی قلبی و شرایط جوی) بشینید و سکته شو تماشا کنید و لذت ببرید.

7 - همین که تو ماشین بغل دستش نشستین شروع کنین به عطسه کردن و از بوی ادکلن چند صد هزار تومنیش که با زجرکش کردن پدر و مادرش خریده ایراد بگیرید و بهش بگید که به این بو حساسید.

8 - وقتی داره باهاتون حرف می زنه همین که به جای حساس حرفاش رسید بی مقدمه موبایلشو بردارید و به یکی از دوستاتون زنگ بزنید و چهار ساعت و چهل و هشت دقیقه با دوستتون حرف بزنید و اون بدبختو تو کف حرف

نوشته شده در شنبه 11 تير 1390برچسب:,ساعت 17:59 توسط محدثه| |

 

یک پسر خوب امضاء گواهي نامه اش خشک نشده

 

 به رانندگي خانمها گير نميدهد

 

يه پسرخوب کمتربا اين جمله مواجه

 

ميشود'مشتري گرامي دسترسي شمابه

 

اين سايت مقدورنمي باشد'

 

 

يه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نميره

 

يه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب

نميکنه بزنه تو اتاقش

 

 

یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با ديدن يه خانم

رديف چشماش مثه

 

چراغهاي فولکس نميزنه بيرون

 

يه پسر خوب روزي چند بار به سازندگان ياهو

مسنجر لعنت ميفرسته

 

 

يه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متريِ هيچ خانمي نميشينه

 

يه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشينش بوي ادکلن زنونه نميده

 

 

يه پسر خوب هيچ وقت پاي تلفن از اين کلمات استفاده نميکنه:'ساعت

چند' 'کي مياي' 'کجا' 'دير نکني يا

 

يه پسر خوب وقتي مياد خونه قرمزي رژ در هيچ نقطه از صورتش

مشاهده نميشه

 

 

يه پسر خوب زماني که کسي ميخواهد از عرض خيابان عبور کند تعداد

 

دنده را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان

 

عابر را نميکند

 

 

يه پسر خوب زماني که يک دختر خانم راننده ميبيند ذوق زده نشده و در

صدد عقده اي بازي بر نمي آيد

 

يه پسر خوب که ژيان سوار ميشود روي بنز همسايه با سوئيچ ماشين

نقاشي نميکشد

 

 

 

 

يه پسر خوب زماني که تصادف ميکند همانند قبائل زامبي وحشي بازي

در نمي آورد

 

يه پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمايندگي از راهداري و

شهرداري خيابانهاي شهر را متر نميکند

 

 

يه پسر خوب به محض ديدن يک دختر خانم متين با شلوار برمودا و مانتو

تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان

 

آبشار و چشمانش همانند چشمان وزغ نميشود

 

نوشته شده در شنبه 11 تير 1390برچسب:,ساعت 16:45 توسط محدثه| |

می دانید اگر پسر ها نبودند چی می شد؟


1-دیگه کی بود که دخترها مسخرشون کنه؟


2-دیگه کی بود که با دیدن دخترها دست وپایش شل بشود؟


3-دیگه کی بود که دخترها خرش کنند؟


4-دیگه کی بود که دخترها سرشون داد بزنند؟


5-دیگه کی بود که ساعت 7صبح مثل کشیکی ها دم در خونه دختر ها

واسته؟(ونگهبانی بده؟)


6-دیگه کی بود که داداش دخترها به باد کتکش بگیره؟


7-دیگه کی بود که برای عشق دخترها بخونه؟


8-دیگه کی بود که بابا هر روز عین خر ازش کار بکشه؟


و......


حالا اگر دختر ها نبودند چی می شد؟


1-دیگه کی بود که به بابا مربا بده ؟


2-دیگه کی بود که پسرها را خمار کنه؟


3-دیگه کی بود که پسر ها سرکار بذاره؟


4_دیگه کی بود که حال پسر ها را بگیره؟


5-دیگه کی بود که عین فرشته مهربون که سر راه پینوکیو سبز شد اونو

از دروغ گویی باز داره؟

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

                                

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,ساعت 15:40 توسط محدثه| |

هنگام عبور از خیابان


خانم‌ها
سمت راست را نگاه می‌كنند.
سمت چپ را نگاه می‌كنند.
از خیابان رد می‌شوند.


آقایان
سمت راست را نگاه می‌كنند، ماشین می‌آید.
فاصله ماشین با خودشان را با چشم اندازه می‌گیرند و چون همگی راننده‌های قابلی هستند با سرعت وارد خیابان می‌شوند.
راننده به شدت ترمز می‌كند.
مرتیكه مگه كوری؟ (راننده می‌گوید)
در حالی كه از روی میلیه‌های وسط خیابان می‌پرد می‌گوید: كور خودتی گاری چی!
بدون اینكه سمت چپ را نگاه كند می‌دود آن سمت خیابان.
هنوز هم صدای بوق ماشین‌هایی كه به خاطر این آقا ترمز كرده‌اند به گوش می‌رسد..


هنگام رانندگی

خانم‌ها
بنزین را چك می‌كنند.
روغن ماشین را چك می‌كنند.
ترمز دستی را پایین می‌كشند.
با سرعت مطمئنه حركت می‌كنند.
پشت چراغ قرمزها می‌ایستند.
به عابر پیاده احترام می‌گذارند.


آقایان
وسط راه بنزین تمام می‌كنند.
وقتی دود از لاستیك‌هایشان بلند شد به یاد می‌آورند كه ترمز دستی را نكشیده‌اند.
چراغ قرمز را مهمترین معضل اتلاف وقت و عمر می‌دانند.
عابر پیاده موجودی مزاحم و مختل كننده عبور و مرور است.
و از همه مهمتر: بوق مهمترین اختراع بشر بعد از برق به حساب می‌آید.


هنگام صرف غذا


خانم‌ها
مرتب پشت میز می‌نشینند.
مقدار كمی غذا می‌كشند.
به آرامی غذا می‌خورند.
تنها نوك قاشق را در دهان می‌كنند.


آقایان
تا جایی كه بشقاب جا دارد غذا می‌كشند.
به سرعت غذا را می‌بلعند، در حالی كه قاشق را تا دسته در دهان می‌كنند.
صدای برخورد قاشق با دندانهایشان موسیقی گوش نوازی است.
بعد از دو بار پر كردن بشقاب، بلاخره كمی سیر می‌شوند.



هنگام مهمانی رفتن

خانم‌ها
لباس نو می‌خرند.
به دقت حمام می‌كنند. لباسهایشان را اتو می‌كنند.
با دقت آرایش می‌كنند.
بهترین عطر را استفاده می‌كنند.
و بالاخره رضایت می‌دهند كه خوشگلند!


آقایان
از یك ساعت قبل حاضرند و الان بر روی مبل خوابشان برده


در پایان یك روز خسته كننده


خانم‌ها
بعد از اینكه ظرفها را شستند.
آشپزخانه را تی می‌كشند.
غذای فردا را در یخچال می‌گذارند.
كمی مطالعه می‌كنند.
می‌خوابند.



آقایان
بعد از اینكه شام خوردند چای می‌خورند.
كمی با چشمهای خواب آلود تلویزیون را نگاه می‌كنند.
بعد از اینكه دو سه بار كنترل تلویزیون را دستشان به زمین افتاد.
تلویزیون را خاموش كرده و به سمت رختخواب می‌روند و بدون آنكه روتختی را بردارند می‌خوابند.

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com   تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com
 

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,ساعت 15:38 توسط محدثه| |

 نظر یادت نرههههههه!!!

 دخترااا...

همشون میگن به هیچ پسری اطمینان ندارن اما با 10.000 تا پسر دوستن. 
 همشون قبل از اینکه باهات دوست بشن BF(دوست پسر ) نداشتن هیچ وقت. (خب مگه چیه دختره پاک بوده خب ااااااااا)
 BF شون مال خودشونه اما خودشون مال همه هستن. (ما اینیم دیگه)
 همشون از دم خالی بندن.
 هیچ وقت روز تولدت یادشون نیست. (یادتون بره با تبر میام سراغتون)
خیلی اتفاقی وقتی باهاشون دوست میشی 4 روز بعدش تولدشونه.
همیشه کیف پولشون رو تو خونه جا گذاشتن.
همیشه فوق تخصص آرایش زننده دارن از این آرایشایی که وقتی می بینی حالت به هم میخوره. (البته دخترا ذاتا خوشملناااا)
همیشه 3 یا 4 تا خواستگار دکتر و مهندس دارن.(چیه چشم نداری ببینی)
همه ی پسرای دنیا رو نگاه می کنن اما نباید BF شون حتی یک دختر غریبه رو هم ببینه. (وای به حالت اگه نگاشون کنی.......)
همشون از دم مریم مقدسن(بله دیگه.....)

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,ساعت 15:31 توسط محدثه| |

 

1 - مردان خوب، زشت هستند.

2- مردان خوش قیافه، خوب نیستند.

3- مردان خوب و خوش قیافه به جنس موافق تمایل دارند.

4- مردان خوب، خوش قیافه و علاقمند به جنس مخالف، متاهل هستند.

5- مردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی خوبند، پولدار نیستند.

6- مـردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی پولدار و خوبند، تصور می کنـنـد مـا بـه دنبال مال آنها هستیم.

7- مردان خوش قیافه و بی پول، بدنبال پول ما هستند.

8- مردان خـوش قـیافه، که آنچنان خوب نیستند و تا حدی به جنس مخالف علاقمندند، تصور نمیکنند که ما به اندازه کافی زیبا هستیم.

9- مردانی که تصور می کـنـنـد مـا زیـبـا هستـیم، به جنس مخالف علاقمندند، تا حدی خوش قیافه و پولدار هستند، آدمهایی ترسو و بزدل میباشند.

10- مردانی که تا حدی خوش قیافه هستند، تاحـدی خـوب هستند، مقداری پول دارند و سپاسگزار خدا هستند، به جنس مخالف علاقمندند، خجالتی هسـتند، و هرگز اولین قدم را برنمی دارند ( برای آشنایی پیش قدم نمی شوند).

11- مردانی که هرگز قدم اول را برنمیرارند، زمانی که ما پیشقدم می شـویم، اتوماتیک وار علاقه را در ما از بین میبرند

 


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,ساعت 15:28 توسط محدثه| |

کلاسهای آمادگی دایم برای مردان تا عضوی از بدنشان به نام مغز را فعال کنند

 

، عضوی که آنان منکر وجود آن هستند..(مغز چیست؟؟؟!!!)

واحد 1 : کلاسهای اجباری(باید حتما زور بالای سرتون باشه هااااا!!!!)

 

 

۱. بیاموزیم چگونه بدون مادرمان زندگی کنیم.(2000 ساعت هدفهای آموزشی:

برنامه: 4 واحد اجباری)
2. زن من مادر من نیست.( 350 ساعت)
3. تمام درآمدم را به زنم می دهم.(550 ساعت)
4. می فهمم که فوتبال ورزش نیست و رونالدو یک ابله است.(500 ساعت)
5. زن ن من کلفَت من نیست.
6. زن من پرستار من نیست.


واحد 2 : زندگی مشترک

 


1. بچه دار شدن بدون احساس حسادت.(50 ساعت)
2. من دیگر به دوره های دوستانه ی زنم دوره ی احمقها نمی گویم.( 500 ساعت)
3. ترک اعتیاد به بازی کردن با کنترل از راه دور تلویزیون.( 550 ساعت)
4. من دیگر سر پا ادرار نمی کنم. من پیشرفت کردم و تکبر را کنار گذاشتم....( تمرین عملی همراه با نوار وی دیو 100 ساعت)
5. من دیگر دوش استخر را با دوش حمام اشتباه نمی گیرم.
6. چگونگی انتقال لباسهای کثیف به سبدشان بدون پخش و پلا کردن آنها.
( 500 ساعت)
7. چگونگی بهبود یافتن از سرماخوردگی بدون از دست دادن امید به زندگی.
( 200 ساعت)
8. چگونگی به تنهایی لباس پوشیدن،به تنهایی لباس انتخاب کردن و دانستن محل کمد لباسها.

واحد 3 : تفریح و سرگرمی


1. اتو کشی در دو مرحله:
الف) یک پیراهن در کمتر از 2 ساعت
ب ) تکرار با دیگر لباسها ( تمرین عملی)
2. تمیز کردن خانه... فعالیتی مطلوب و دلپذیر.
3. فراموش نکردن بیرون بردن زباله ها.
4. به خاطر سپردن معنای جاروبرقی: وسیله ای برای تمیز کردن خانه که گرد و خاک و آشغالها را جمع می کند.( برای استفاده ی بهتر به بخش 1 واحد 4 توجه کنید.)
5. چگونگی استفاده از دستمال گردگیری.
6. جمع کردن خرابکار یها بعد از انجام تعمیرات در خانه.

واحد 4 : کلاس آشپزی

 


سطح 1 (مقدماتی): وسایل خانه:
ON : روشن کردن دستگاه
OFF: خاموش کردن دستگاه

سطح 2 ( پیشرفته): درست کردن اولین سوپ آماده بدون سوزاندن آن.
( تمرین عملی: قبل از اضافه کردن مواد، آب را بجوشانید.)

سطح 3 ( تخصصی): درست کردن چای بدون فراموش کردن آب و چای، و دم کردن آن داخل قوری و نه کتری.

سطح 4 ( عالی): تعارف کردن چای بدون این که نصف آن در نلبکی بریزد.

 تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
 

 


 

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,ساعت 15:10 توسط محدثه| |

 

اتل متل توتوله      این پسره سوسوله

موهاش همیشه سیخه    نگاش همیشه میخه

چت میکنه همیشه      بی مخ زدن؟نمیشه

پول از خودش نداره    باباش رو قال میذاره

دی اند جیشو میپوشه    میشینه بعد یه گوشه

زنگ میزنه به دافش    میبنده هی به نافش

که من دوست میدارم    تاج سرم میذارم

صورت رو کردی میک آپ   بیا بریم کافی شاپ

تو کافی شاپ،می خنده     همش خالی میبنده

بهم میگن خدایی!      چقدر بابا بلائی!

همه رو من حریفم      میذارم توی کیفم

هزارتا داف فدامن      منتظر یه نامن

ولی تویی نگارم    برات برنامه دارم

اگه مشکل نداری   میام به خواستگاری!

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 16:15 توسط محدثه| |

 

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او

 دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد

و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت

شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

 

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است.

پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های

خانم ارزان تر تمام می شود

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد

پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب

بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر

حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد


جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب

است

پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست

 

که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی

برد.


جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی

است

پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث

می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم

ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد


جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی

هم ندارد

پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس

یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک

را هم نداشته باشد.

 

احمد شاملو

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط محدثه| |

-چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند.

2
-چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند.

3
-چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد،مردها همان جا قرار دارند.

4
-اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
خانم.چرا که آقا راه را گم می کند.

5
-شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد.

6
-ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را در بیکینی می بینند شکمهایشان را تو می دهند.

7
-به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
با استعداد

8-
فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
نرخ اوراق بهادار رشد می کند.

9
-2 دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند چیست؟
1-فکری ندارند 2-کاری ندارند.

10
-در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
توریست.

11
-اگر آقایون هم باردار می شدند آنوقت چه میشد؟
خدمات پزشکی در مغازه های خواروبار فروشی هم ارائه می شد.

12
-آیا شنیده اید که مردی مدال طلای المپیک را از آن خود ساخت؟
او بعدا آنرا برنز رنگ کرد.

13
-یک وضعیت غیر قابل کنترل چیست؟
144 مرد در یک اتاق.

14
-برای درست کردن پاپ کرن به چند مرد نیاز است؟
3 تا.یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان میدهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد.

15
-آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
"کثیف" و "کثیف اما قابل پوشیدن"

16
-زمان با ارزش مردها در کنار همسرانشان چگونه می گذرد؟
ملافه را روی سرشان می کشند و می گویند "تو خیلی نازی عزیزم"

17
-شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند.

18
-چرا عنکبوت های سیاه پس از جفت گیری،جفت خود را می کشند؟
به این خاطر که می خواهند قبل از شروع خرخر جلوی آنرا بگیرند.

19-چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند.

20
-آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
به جای یک بطری،2 بطری مشروب خریداری کند.

21
-چرا مردها به دنبال خانمهایی هستند که هیچ گاه قصد ازدواج با آنها را ندارند؟
به همان دلیلی که آدمها ماشینی را دنبال می کنند که هیچ گاه نمی توانند در آن رانندگی کنند.

22
-شما با مرد مجردی که تصور می کند بهترین هدیه خدا نصیب او شده چه می کنید؟
او را مبادله می کنیم.

23
-چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟
دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند.

24
-شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟
هر دو خیلی سخت به کار می افتند.در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می کنند و حتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند.

25
-نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند...

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:50 توسط محدثه| |

يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچ كس نبود .

سه تا شپش بودند در ولايت جابلقا كه با فلاكت و بدبختي زندگي مي كردند . يك روز يك جلسه‌ي مشورتي گذاشتند

كه با هم مشورت كنند، ببينند چطور مي توانند از اين وضعيت خلاص شوند.

 

شپش اول گفت : «همه ي بدبختي ما از اين است كه حوزه ي فعاليتمان مشخص نيست. بايد از هم جدا شويم، هر

كداممان برويم سر وقت يك گروه خاصي.» دو شپش ديگر هم گفتند : «درستش همين است.» بعد تصميم گرفتند هر

كدام حوزه ي كارشان را مشخص كنند.

 

شپش اول گفت: «من مي‌روم سر وقت ملك التجار چون نسل اندر نسل خاندان ما با بزرگان نشست و برخاست

داشته اند.»

 

شپش دوم گفت: «من هم مي روم به خانه ي مش حسن بيل زن. اصولا خون آدم ثروتمند به مزاج من سازگار

نيست.»

 

شپش سوم گفت: «من هم مي روم به ولايت غربت پيش فك و فاميل هاي خودم.»

 

باري سه شپش جوانمردانه بر سر و روي هم بوسه زدند و خداحافظي كردند و از هم جدا شدند.

 

شپش اول مستقيما رفت به خانه ي ملك التجار. شب بود و ملك التجار در پشه بند خوابيده بود. شپش بينوا تا صبح

منتظر نشست تا ملك التجار از خواب بيدار شد و از پشه بند آمد بيرون. وقتي چشم ملك التجار به شپش افتاد،

گفت : «اگر با من كاري داري، حالا فرصت نيست، ظهر بيا دم حجره.» شپش بيچاره تا ظهر گرسنگي كشيد و بعد

رفت به حجره.

 

ملك التجار به شپش گفت : «چه مي خواهي پدر جان؟» شپش كه نسل اندر نسل با بزرگان نشست و برخاست

كرده بود، گفت: «تصدقت گردم بنده به يك مريضي صعب العلاجي دچار شده ام. حكيم گفته دواي درد من دو قورت و

نيم از خون حضرت عالي است لذا جهت خون خوري استعلاجي خدمت رسيدم.» ملك التجار سري از روي تاثر و

تاسف تكان داد و گفت: «آخيش، حيوونكي، پس تو هم با من همدردي . اتفاقا من هم كم خوني دارم و به همين

خاطر مجبورم با اين حال مريض بنشينم دم در حجره و با هزار بدبختي خون مردم را توي شيشه كنم. لذا متاسفم.

خدا روزي ات را جاي ديگري حواله كند.»

 

شپش زبان بسته با دل پر غصه از حجره آمد بيرون و از ناراحتي رفت سر چهار سوق، خودش را انداخت توي جوي

آب.

 

شپش دوم رفت سر وقت ميرزا مش حسن بيل زن. مش حسن نگاهي از سر اوقات تلخي به او كرد. شپش با

شرمندگي گفت: «مشدي، رويم سياه، آمده ام براي صرف نهار!» مش حسن دستش را دراز كرد طرف شپش و

گفت: «بفرما.» شپش رفت روي دست مش حسن و رگ را پيدا كرد و بنا كرد به مكيدن. قدري تقلا كرد و وقتي ديد از

خون خبري نيست با عصبانيت از دست مش حسن پريد پايين و گفت: «مرد حسابي! تو كه خون نداري چرا بي خود

بفرما مي زني؟» بعد هم از زور غصه رفت مركز بازپروري و در حال حاضر مشغول ترك است.

 

شپش سوم رفت به ولايت غربت پيش فك و فاميل هايش. اهل فاميل از او استقبال كردند و گفتند: «جايي آمده اي

كه وفور رزق و روزي است. در وسط شهر، يك پايگاه انتقال خون است. صبح به صبح با هم مي رويم آنجا، خون

كساني را كه آمده اند براي اهداي خون، با خيال راحت نوش جان مي كنيم.»
 


شپش سوم كه عاقبت به خير شده بود هر روز با فك و فاميل هايش مي رفت به پايگاه انتقال خون.

 

آخرين خبر
 

با كمال تاسف و تحسر درگذشت زنده ياد روان شاد، مرحوم شپش سوم را به اطلاع كليه دوستان و آشنايان مي

رساند. آخرين بيت شعري از آن زنده ياد كه در واپسين لحظات سروده (معلوم مي شود كه آن خدابيامرز طبع شعري

هم داشته ـ توضيح نگارنده) جهت درج و ثبت در تاريخ چاپ مي شود:

 

بيهده گشتيم در جهان و به نوبت
 

«ايدز» گرفتيم در ولايت غربت!

ما از اين داستان نتيجه مي گيريم كه آدم اگر عاقل باشد، نمي نشيند درباره شپش ها افسانه بنويسد

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:29 توسط محدثه| |

 

شاعر زن میگه :

 


به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !


وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن! آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !

برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید


شاعر مرد در جواب میگه :


به ‌نام خداوند مرد آفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !

نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت / و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:14 توسط محدثه| |

 

دختر، برتر از پسر آمد پديد

ليک،آنکه چشم بصيرت داشت ديد

کسي گفت: اي دختران به بيرون رويد

تا پسرک نديد بديد شما را بديد

دختر، زبر و زرنگ است شديد

که پسر نصفش را هم در خود نديد

همه تان جزو اين چهار دسته ايد

آن پسر که گفتي، حساب کار آمد به دستش، پريد

مقصودم ازاين شعر فقط خنده بيد
از بس که شما پسرها بَـديد

خدا جنس مرد را آزمايشي آفريد

پس از آن زن برتر را آورد پديد
زن، زن را سوار برمرد ديد
ولي مرد غير از زمين هيچ نديد

زن هرچه را دوست داشت خريد

مرد فقط ديد و حسرت کشيد

مرد از صبح تا به شب دويد

آخر کارش به تيمارستان کشيد

زن، سرور و سالار؛ آيا شما مَـرديد؟

مرد تا کم آورد جامه خويش را دريد

پسران فکر ميکنيد شما برتريد؟

نه توهم زديد،اگرخوابيد، بيدار شويد

از ازل تا به ابد زن موجود برتري ست

شما بايد کوتاه بياييد، چاره چيست؟؟؟

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
 

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:11 توسط محدثه| |

 

می‌گویند مرا آفریدند

 از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم

 حوایم نامیدند یعنی زندگی

 تا در کنار آدم، یعنی انسان

 همراه و هم‌صدا باشم

 می‌گویند

 میوه سیب را من خوردم

 شاید هم گندم را

 و مرا به نزول انسان از بهشت

 محکوم می‌نمایند بعد از خوردن گندم

 و یا شاید سیب

 چشمان‌شان باز گردید

 مرا دیدند

 مرا در برگ‌ها پیچیدند

 مرا پیچیدند در برگ‌ها

 تا شاید راه نجاتی را از معصیتم

 پیدا کنند

 نسل انسان زاده منست

 من، حوا

 فریب خورده شیطان

 و می‌گویند که درد و زجر انسان هم

 زاده منست

 زاده حوا

 که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو‌افکند

 شاید گناه من باشد

 شاید هم از فرشته‌ای از نسل آتش

 که صداقت و سادگی مرا

 به بازی گرفت و فریبم داد

 مثل همه که فریبم می‌دهند

 اقرار می‌کنم

 دلی پاک

 معصومیتی از تبار فرشتگان

 و باوری ساده‌تر و صاف‌تر از آب‌های شفاف جوشنده یک چشمه دارم

 با گذشت قرن‌ها

 باز هم آمدم

 ابراهیم زادۀ من بود

 و اسماعیل پروردۀ من

 گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید

 گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند

 و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمدش خواندند

 فاطمه من بودم

 زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم

 من بودم

 زن لوط و زن ابولهب و زن نوح

 ملکه سبا

 من بودم و

 فاطمه زهرا هم من

 گاه بهشت را زیر پایم نهادند و

 گاه ناقص‌العقل و نیمی‌از مرد خطابم نمودند

 گاه سنگبارانم نمودند و

 گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم

 اشک ریختند

 گاه زندانیم کردند و

 گاه با آزادی حضورم جنگیدند و

 گاه قربانی غرورم نمودند و

 گاه بازیچه خواهشهایم کردند

 اما حقیقت بودنم را

 و نقش عمیق کنده‌کاری شده هستی‌ام را

 بر برگ برگ روزگار

 هرگز

 منکر نخواهند شد

 من

 مادر نسل انسانم

 من

 حوایم، زلیخایم، فاطمه‌ام، خدیجه‌ام، مریمم

 من

 درست همانند رنگین‌کمان

 رنگ‌هایی دارم روشن و تیره

 و حوا مثل توست ای آدم

 اختلاطی از خوب و بد

 و خلقتی از خالقی که مرا

 درست همزمان با تو آفرید

 پس بیاموز تا سجده کنی

 درست همانطور که فرشتگان در بهشت

 بر من سجده کردند

 بیاموز

 که من

 نه از پهلوی چپت

 بلکه

 استوار، رسا و همطراز

 با تو زاده شدم

 بیاموز که من

 مادر این دهرم و تو

 مثل دیگران

 زاده من

 

 


تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
 

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:42 توسط محدثه| |

 

چند راه برای رویارویی با پسرا

.وقتی که حرف میزنن مثل دیوار باهاشون رفتار کنین.

۲.وقتی میخوان شمارو عصبانی کنن در کمال خونسردی بهشون لبخند بزنین.

۳.وقتی توی خیابون دارن مثله ندید بدیدا نگاتون میکنن‌‌‌‌‌ زل بزنین تو چشاشون.

۴.وقتی پیش جمعی از دوستان ارازل و اوباششون میخوان شماره بدن سریع  و بدون توجه ردبشین تا پیش

دوستاشون خیط بشن

۵.وقتی با خل بازی هاشون پیش مامانتون میخوان اذیتتون کنن به مامانتون پناهنده نشین بلکه با گفتن حرف

 هایی مثل:«آقا کوچولو بدو یه لیوان آب واسه خاله بیار»نادیده شون بگیرین.

۶.برای عملکرد بهتر خوفه یه سری به کلاسهای رزمی بزنین.اونجا فوت و فنّ مبارزه رو بهترو بیشتر یاد

میگیرین. 

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:40 توسط محدثه| |

 صبح: تو رخت خواب…..

 

۹ صبح: یکم وول میخوره  یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

 

۱۰ صبح:
مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)(اه اه حالم به هم خورد)

 

۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

 

۱۲ صبح یا ظهر:
موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال  ۱۹۹ تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!

 

میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

 

۱ ظهر:
مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم  بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم  پاشو دیگه پرتش میکنه

 

۲ ظهر:  ماماااااااااااااان …..ناهار(چه لوس...اییییییییییی)

 

۳ ظهر:
مامااااان جورابام کو؟(پسرا همیشه شلختن)

 

۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

 

۵ عصر:
اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

 

۶ عصر:
به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد…)

 

۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

 

۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

 

۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

 

۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

 

۲شب: مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!) 

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:29 توسط محدثه| |

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

سن 14 سالگی : تازه توی این سن، هر رو از بر تشخیص میدن . اول بدبختی

سن 15 سالگی : یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن ... از قیافه

خودشون بدشون می یاد

سن 16 سالگی : توی این سن اصولا راه نمیرن، تکنو می زنن ... حرف هم نمی زنن

، داد می زنن ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن

سن 17 سالگی : یه کمی مثلا آدم میشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند می

خونن ... یادش به خیر اون روزها که تکنو نبود راک ن رول می خوندن

سن 18 سالگی : هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ... آخ آخ ...آهنگ

های داریوش مثل چسب دو قلو بهشون می چسبه

سن 19 سالگی : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تیز میشن ... ابی

گوش میدن

سن 20 سالگی : از همه شون رو دست می خورن ...ستار گوش میدن که نفهمن

چی شده

سن 21 سالگی : زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن ... مثلا عاقل می

شن

سن 22 سالگی : نه می فهمن که زندگی همش عشقه ... دنبال یه آدم حسابی

می گردن

سن 23 سالگی : یکی رو پیدا میکنن اما مرموز میشن ... دیدشون عوض می شه

سن 24 سالگی : نه... اون با یه نفر دیگه هم دوسته ...اصلا لیاقت عشق منو نداشت

سن 25 سالگی : عشق سیخی چند؟ ... طرف باید باباش پولدار باشه... حالا

خوشگل هم باشه بد نیست

سن 26 سالگی : این یکی دیگه همونیه که همهء عمر می خواستم ... افتخار میدین

غلامتون باشم ؟

سن 27 سالگی : آخیش

سن 28 سالگی : کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 16:48 توسط محدثه| |

حوالی سال 1230 ه.ش:

 

 
مرد: دختره‌ خير نديده! تا نكشمت راحت نميشم!

 

زن: آقا ، حالا يه غلطی كرد! شما بگذر. نامحرم كه تو خونمون نبوده. حالا يه بار بلند

خنديده!

 

مرد: بلند خنديده؟! اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا ميخواد بره بقالی ماست بخره! همش

 

تقصير توئه كه درست تربيتش نكردی. نخير نميشه.

 

بايد بكشمش! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و

 

 دختر گناهكارشو می‌بخشه!)

 

 


زن: آقا خدا سايه شما رو هيچوقت از سر ما كم نكنه.

 


نيم قرن بعد ، سال 1280:

 



مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌كشمت تا برات درس
عبرت بشه!

 


زن: آقا ، آروم باشين. يه وقت قلبتون خدای نكرده می‌گيره‌ها! شكر خورد.

 

ديگه از اين شكرها نمی‌خوره. قول ميده!

 


زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرين. منو به جای اون بكشين! (بالاخره

 

با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)

 


زن: خدا شما رو تا ابد واسه ما نگه داره.

 


يك قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1330:

 



مرد (بعد از گرفتن كمی زهر چشم و شكستن چند تا كاسه و كوزه!): چی؟!

 

دانشسرا؟! دختره چشم سفيد حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! مردم از فردا  نميگن آقا رضا

غيرتت كو؟!

 


زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو كنترل كنين. خدای نكرده سكته می‌كنين!

 

(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می

بخشه!)

 


زن: آقا الهی صد سال سايه تون بالای سر ما باشه.

 

حوالی سال 1360:

 



فرياد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر ميرسه كه: بله؟! ميخواد بره سر
كار؟! يعنی من

ديگه انقدر بی غيرت و بدبخت شدم كه دخترم بره سر كار ؟!

 

زن: حالا تو عصبانی نشو. دوستاش يادش دادن اين حرفا رو! خدا تو رو برای ما حفظ كنه.

 


همين چند سال پيش ، سال 1380:

 



مرد: كجا؟! می‌خوای با اين مانتو آستين كوتاه و شلوارك (شلوار برمودا) بری
بيرون؟!

می‌كشمت! من ، تو رو ، می‌كشم! زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نكن بابا. الان ديگه همه

همينطورين!

 


مرد: من اينطوری نيستم! دختر ، لااقل يه كم اون شلوارو پایين‌تر بكش كه
  زانوتو بپوشونه!

نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببنديش بهتره!

 


زن: مرد خدا عمرت بده كه دركش كردی!

 


چند سال بعد ، سال 1390:

 



مرد: آخه خانم اين چه وضعيه؟ روزی كه اومدم خواستگاری گفتم نميخوام
زنم اين ريختی

لباس بپوشه ، گفتی دوره اين امل بازيها تموم شده ، گفتم  چشم! تمام خونه و املاكم رو هم كه

برای مهريه به نامت كردم. حق طلاق رو هم كه ازم گرفتی. حالا ميگی بشينم توی خونه بچه

داری كنم؟!



زن: عزيزم مگه چه اشكالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق ميگيری؟ تمام
  حقوقت هم كه

برای كرايه تاكسی و خرج ناهارت و مهدكودك بچه و بنزين و  جريمه ماشين ميره! حالا اگه

بشينی توی خونه و از بچه نگهداری كنی هم   خرجمون كم ميشه هم بچه عقده ای نميشه!

آفرين عزيزم. من دارم با دوستام ميرم باشگاه بولينگ! خدا سايه ات رو فعلا" روی

سرما نگه داره! 

 

چند سال بعد ، سال 1400:

 



دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت ميگم ، ماشين بی ماشين! همين كه گفتم. من قرار دارم

ماشينم می‌خوام. می‌خوای بری بيرون پياده برو!

 


زن: دخترم ، حالا بابات يه غلطی كرد! تو اعصاب خودتو خراب نكن. (بالاخره
با صحبتهای

زن ، دختر خونه از خر شيطون پياده می‌شه و بابای گناهكارشو می‌بخشه!)

 


زن: عزيزم خدا نگهت داره كه باباتو بخشيدی!

 


دو قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1430:

 



زن: عزيزم تو كه انقدر فسيل نبودی! مثلا" بين دوستات به روشنفكری
  معروفی. آخه چه

اشكالی داره؟ اينهمه سال ما زنها بچه دار شديم و به دنيا  آورديمشون ، حالا با اين علم جديد و

تكنولوژی پيشرفته چند وقتی هم شما

 

مردها از اين كارا بكنين! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت هميشه می گفته: چه مردی بود

كز زنی كم بود؟

 

مرد: پس لااقل بذار بيمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب كنم!

 

زن: ديگه پررو نشو هر چی هيچی بهت نميگم!

 

نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بيمارستان به خونه مياد زن با عشوه ميگه:

 

مرد من ، يعنی سايه تو تا به دنيا آوردن چند تا بچه ديگه بالای سر ماست؟

 

آينده ای نه چندان دور ، سال 1450:

 



چند تا مرد دور همديگه نشستن و در حالی كه سبزی پاك ميكنن آهسته و در

 

گوشی مشغول بحث هستن: آره... ميگن هدف اين جنبش بازگردوندن حق و

 

حقوق ضايع شده مردهاست!

 


- حق با جمشيده... ببينين اين زنها چقدر از ما سوء استفاده ميكنن! تا وقتی

 

خونه بابامون هستيم كه بايد آشپزی و بچه داری و خياطی ياد بگيريم و

 

توسری بخوريم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون ميدن و زنمون هم

 

استثمارمون ميكنه!

 


- آره... خب داشتم می گفتم... اسم اين جنبش سيبيليسمه و اعلاميه هاش هر

 

شب ........

 


در اين هنگام به علت ورود خانم يكی از مردها ، بحث به زياد بودن خاك و

 

 علف هرزه قاطی سبزی ها كشيده ميشه!

 


زن: زود باشين تمومش كنين ديگه! درست تميز كن! من نميدونم اين سايه

 

لعنتی شما تا كی ميخواد روی زندگی ما بمونه؟!

 


حوالی سال 1530 ه.ش:

 



راديوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای يه خانم): با اعلام ساعت نه شب

 

شما خانمهای عزيز را در جريان آخرين اخبار دنيا قرار ميدهم. به گزارش

 

خبرگزاری بانوپرس ، دقايقی قبل سايه آخرين نمونه بازمانده از جنس مرد از

 

روی كره زمين محو شد! پس از پايان عمر اين موجود از گونه مردها ، از اين

 

پس نام و تصوير اين مخلوقات را فقط در وب پيج های تاريخی و باستان

 

شناسی می توانيد رويت نماييد. ساعت نه و پانزده دقيقه با خبرهای جديدی

 

در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دينگ دينگ!

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 16:25 توسط محدثه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

Design By : AINAZ