دخترونه

-چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند.

2
-چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند.

3
-چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد،مردها همان جا قرار دارند.

4
-اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
خانم.چرا که آقا راه را گم می کند.

5
-شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد.

6
-ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را در بیکینی می بینند شکمهایشان را تو می دهند.

7
-به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
با استعداد

8-
فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
نرخ اوراق بهادار رشد می کند.

9
-2 دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند چیست؟
1-فکری ندارند 2-کاری ندارند.

10
-در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
توریست.

11
-اگر آقایون هم باردار می شدند آنوقت چه میشد؟
خدمات پزشکی در مغازه های خواروبار فروشی هم ارائه می شد.

12
-آیا شنیده اید که مردی مدال طلای المپیک را از آن خود ساخت؟
او بعدا آنرا برنز رنگ کرد.

13
-یک وضعیت غیر قابل کنترل چیست؟
144 مرد در یک اتاق.

14
-برای درست کردن پاپ کرن به چند مرد نیاز است؟
3 تا.یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان میدهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد.

15
-آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
"کثیف" و "کثیف اما قابل پوشیدن"

16
-زمان با ارزش مردها در کنار همسرانشان چگونه می گذرد؟
ملافه را روی سرشان می کشند و می گویند "تو خیلی نازی عزیزم"

17
-شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند.

18
-چرا عنکبوت های سیاه پس از جفت گیری،جفت خود را می کشند؟
به این خاطر که می خواهند قبل از شروع خرخر جلوی آنرا بگیرند.

19-چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند.

20
-آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
به جای یک بطری،2 بطری مشروب خریداری کند.

21
-چرا مردها به دنبال خانمهایی هستند که هیچ گاه قصد ازدواج با آنها را ندارند؟
به همان دلیلی که آدمها ماشینی را دنبال می کنند که هیچ گاه نمی توانند در آن رانندگی کنند.

22
-شما با مرد مجردی که تصور می کند بهترین هدیه خدا نصیب او شده چه می کنید؟
او را مبادله می کنیم.

23
-چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟
دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند.

24
-شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟
هر دو خیلی سخت به کار می افتند.در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می کنند و حتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند.

25
-نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند...

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:50 توسط محدثه| |

يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچ كس نبود .

سه تا شپش بودند در ولايت جابلقا كه با فلاكت و بدبختي زندگي مي كردند . يك روز يك جلسه‌ي مشورتي گذاشتند

كه با هم مشورت كنند، ببينند چطور مي توانند از اين وضعيت خلاص شوند.

 

شپش اول گفت : «همه ي بدبختي ما از اين است كه حوزه ي فعاليتمان مشخص نيست. بايد از هم جدا شويم، هر

كداممان برويم سر وقت يك گروه خاصي.» دو شپش ديگر هم گفتند : «درستش همين است.» بعد تصميم گرفتند هر

كدام حوزه ي كارشان را مشخص كنند.

 

شپش اول گفت: «من مي‌روم سر وقت ملك التجار چون نسل اندر نسل خاندان ما با بزرگان نشست و برخاست

داشته اند.»

 

شپش دوم گفت: «من هم مي روم به خانه ي مش حسن بيل زن. اصولا خون آدم ثروتمند به مزاج من سازگار

نيست.»

 

شپش سوم گفت: «من هم مي روم به ولايت غربت پيش فك و فاميل هاي خودم.»

 

باري سه شپش جوانمردانه بر سر و روي هم بوسه زدند و خداحافظي كردند و از هم جدا شدند.

 

شپش اول مستقيما رفت به خانه ي ملك التجار. شب بود و ملك التجار در پشه بند خوابيده بود. شپش بينوا تا صبح

منتظر نشست تا ملك التجار از خواب بيدار شد و از پشه بند آمد بيرون. وقتي چشم ملك التجار به شپش افتاد،

گفت : «اگر با من كاري داري، حالا فرصت نيست، ظهر بيا دم حجره.» شپش بيچاره تا ظهر گرسنگي كشيد و بعد

رفت به حجره.

 

ملك التجار به شپش گفت : «چه مي خواهي پدر جان؟» شپش كه نسل اندر نسل با بزرگان نشست و برخاست

كرده بود، گفت: «تصدقت گردم بنده به يك مريضي صعب العلاجي دچار شده ام. حكيم گفته دواي درد من دو قورت و

نيم از خون حضرت عالي است لذا جهت خون خوري استعلاجي خدمت رسيدم.» ملك التجار سري از روي تاثر و

تاسف تكان داد و گفت: «آخيش، حيوونكي، پس تو هم با من همدردي . اتفاقا من هم كم خوني دارم و به همين

خاطر مجبورم با اين حال مريض بنشينم دم در حجره و با هزار بدبختي خون مردم را توي شيشه كنم. لذا متاسفم.

خدا روزي ات را جاي ديگري حواله كند.»

 

شپش زبان بسته با دل پر غصه از حجره آمد بيرون و از ناراحتي رفت سر چهار سوق، خودش را انداخت توي جوي

آب.

 

شپش دوم رفت سر وقت ميرزا مش حسن بيل زن. مش حسن نگاهي از سر اوقات تلخي به او كرد. شپش با

شرمندگي گفت: «مشدي، رويم سياه، آمده ام براي صرف نهار!» مش حسن دستش را دراز كرد طرف شپش و

گفت: «بفرما.» شپش رفت روي دست مش حسن و رگ را پيدا كرد و بنا كرد به مكيدن. قدري تقلا كرد و وقتي ديد از

خون خبري نيست با عصبانيت از دست مش حسن پريد پايين و گفت: «مرد حسابي! تو كه خون نداري چرا بي خود

بفرما مي زني؟» بعد هم از زور غصه رفت مركز بازپروري و در حال حاضر مشغول ترك است.

 

شپش سوم رفت به ولايت غربت پيش فك و فاميل هايش. اهل فاميل از او استقبال كردند و گفتند: «جايي آمده اي

كه وفور رزق و روزي است. در وسط شهر، يك پايگاه انتقال خون است. صبح به صبح با هم مي رويم آنجا، خون

كساني را كه آمده اند براي اهداي خون، با خيال راحت نوش جان مي كنيم.»
 


شپش سوم كه عاقبت به خير شده بود هر روز با فك و فاميل هايش مي رفت به پايگاه انتقال خون.

 

آخرين خبر
 

با كمال تاسف و تحسر درگذشت زنده ياد روان شاد، مرحوم شپش سوم را به اطلاع كليه دوستان و آشنايان مي

رساند. آخرين بيت شعري از آن زنده ياد كه در واپسين لحظات سروده (معلوم مي شود كه آن خدابيامرز طبع شعري

هم داشته ـ توضيح نگارنده) جهت درج و ثبت در تاريخ چاپ مي شود:

 

بيهده گشتيم در جهان و به نوبت
 

«ايدز» گرفتيم در ولايت غربت!

ما از اين داستان نتيجه مي گيريم كه آدم اگر عاقل باشد، نمي نشيند درباره شپش ها افسانه بنويسد

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:29 توسط محدثه| |

 

شاعر زن میگه :

 


به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !


وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن! آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !

برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید


شاعر مرد در جواب میگه :


به ‌نام خداوند مرد آفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !

نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت / و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

 

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:14 توسط محدثه| |

 

دختر، برتر از پسر آمد پديد

ليک،آنکه چشم بصيرت داشت ديد

کسي گفت: اي دختران به بيرون رويد

تا پسرک نديد بديد شما را بديد

دختر، زبر و زرنگ است شديد

که پسر نصفش را هم در خود نديد

همه تان جزو اين چهار دسته ايد

آن پسر که گفتي، حساب کار آمد به دستش، پريد

مقصودم ازاين شعر فقط خنده بيد
از بس که شما پسرها بَـديد

خدا جنس مرد را آزمايشي آفريد

پس از آن زن برتر را آورد پديد
زن، زن را سوار برمرد ديد
ولي مرد غير از زمين هيچ نديد

زن هرچه را دوست داشت خريد

مرد فقط ديد و حسرت کشيد

مرد از صبح تا به شب دويد

آخر کارش به تيمارستان کشيد

زن، سرور و سالار؛ آيا شما مَـرديد؟

مرد تا کم آورد جامه خويش را دريد

پسران فکر ميکنيد شما برتريد؟

نه توهم زديد،اگرخوابيد، بيدار شويد

از ازل تا به ابد زن موجود برتري ست

شما بايد کوتاه بياييد، چاره چيست؟؟؟

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
 

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:11 توسط محدثه| |

 

می‌گویند مرا آفریدند

 از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم

 حوایم نامیدند یعنی زندگی

 تا در کنار آدم، یعنی انسان

 همراه و هم‌صدا باشم

 می‌گویند

 میوه سیب را من خوردم

 شاید هم گندم را

 و مرا به نزول انسان از بهشت

 محکوم می‌نمایند بعد از خوردن گندم

 و یا شاید سیب

 چشمان‌شان باز گردید

 مرا دیدند

 مرا در برگ‌ها پیچیدند

 مرا پیچیدند در برگ‌ها

 تا شاید راه نجاتی را از معصیتم

 پیدا کنند

 نسل انسان زاده منست

 من، حوا

 فریب خورده شیطان

 و می‌گویند که درد و زجر انسان هم

 زاده منست

 زاده حوا

 که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو‌افکند

 شاید گناه من باشد

 شاید هم از فرشته‌ای از نسل آتش

 که صداقت و سادگی مرا

 به بازی گرفت و فریبم داد

 مثل همه که فریبم می‌دهند

 اقرار می‌کنم

 دلی پاک

 معصومیتی از تبار فرشتگان

 و باوری ساده‌تر و صاف‌تر از آب‌های شفاف جوشنده یک چشمه دارم

 با گذشت قرن‌ها

 باز هم آمدم

 ابراهیم زادۀ من بود

 و اسماعیل پروردۀ من

 گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید

 گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند

 و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمدش خواندند

 فاطمه من بودم

 زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم

 من بودم

 زن لوط و زن ابولهب و زن نوح

 ملکه سبا

 من بودم و

 فاطمه زهرا هم من

 گاه بهشت را زیر پایم نهادند و

 گاه ناقص‌العقل و نیمی‌از مرد خطابم نمودند

 گاه سنگبارانم نمودند و

 گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم

 اشک ریختند

 گاه زندانیم کردند و

 گاه با آزادی حضورم جنگیدند و

 گاه قربانی غرورم نمودند و

 گاه بازیچه خواهشهایم کردند

 اما حقیقت بودنم را

 و نقش عمیق کنده‌کاری شده هستی‌ام را

 بر برگ برگ روزگار

 هرگز

 منکر نخواهند شد

 من

 مادر نسل انسانم

 من

 حوایم، زلیخایم، فاطمه‌ام، خدیجه‌ام، مریمم

 من

 درست همانند رنگین‌کمان

 رنگ‌هایی دارم روشن و تیره

 و حوا مثل توست ای آدم

 اختلاطی از خوب و بد

 و خلقتی از خالقی که مرا

 درست همزمان با تو آفرید

 پس بیاموز تا سجده کنی

 درست همانطور که فرشتگان در بهشت

 بر من سجده کردند

 بیاموز

 که من

 نه از پهلوی چپت

 بلکه

 استوار، رسا و همطراز

 با تو زاده شدم

 بیاموز که من

 مادر این دهرم و تو

 مثل دیگران

 زاده من

 

 


تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
 

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:42 توسط محدثه| |

 

چند راه برای رویارویی با پسرا

.وقتی که حرف میزنن مثل دیوار باهاشون رفتار کنین.

۲.وقتی میخوان شمارو عصبانی کنن در کمال خونسردی بهشون لبخند بزنین.

۳.وقتی توی خیابون دارن مثله ندید بدیدا نگاتون میکنن‌‌‌‌‌ زل بزنین تو چشاشون.

۴.وقتی پیش جمعی از دوستان ارازل و اوباششون میخوان شماره بدن سریع  و بدون توجه ردبشین تا پیش

دوستاشون خیط بشن

۵.وقتی با خل بازی هاشون پیش مامانتون میخوان اذیتتون کنن به مامانتون پناهنده نشین بلکه با گفتن حرف

 هایی مثل:«آقا کوچولو بدو یه لیوان آب واسه خاله بیار»نادیده شون بگیرین.

۶.برای عملکرد بهتر خوفه یه سری به کلاسهای رزمی بزنین.اونجا فوت و فنّ مبارزه رو بهترو بیشتر یاد

میگیرین. 

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:40 توسط محدثه| |

 صبح: تو رخت خواب…..

 

۹ صبح: یکم وول میخوره  یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

 

۱۰ صبح:
مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)(اه اه حالم به هم خورد)

 

۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

 

۱۲ صبح یا ظهر:
موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال  ۱۹۹ تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!

 

میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

 

۱ ظهر:
مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم  بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم  پاشو دیگه پرتش میکنه

 

۲ ظهر:  ماماااااااااااااان …..ناهار(چه لوس...اییییییییییی)

 

۳ ظهر:
مامااااان جورابام کو؟(پسرا همیشه شلختن)

 

۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

 

۵ عصر:
اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

 

۶ عصر:
به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد…)

 

۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

 

۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

 

۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

 

۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

 

۲شب: مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!) 

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:29 توسط محدثه| |

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

سن 14 سالگی : تازه توی این سن، هر رو از بر تشخیص میدن . اول بدبختی

سن 15 سالگی : یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن ... از قیافه

خودشون بدشون می یاد

سن 16 سالگی : توی این سن اصولا راه نمیرن، تکنو می زنن ... حرف هم نمی زنن

، داد می زنن ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن

سن 17 سالگی : یه کمی مثلا آدم میشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند می

خونن ... یادش به خیر اون روزها که تکنو نبود راک ن رول می خوندن

سن 18 سالگی : هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ... آخ آخ ...آهنگ

های داریوش مثل چسب دو قلو بهشون می چسبه

سن 19 سالگی : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تیز میشن ... ابی

گوش میدن

سن 20 سالگی : از همه شون رو دست می خورن ...ستار گوش میدن که نفهمن

چی شده

سن 21 سالگی : زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن ... مثلا عاقل می

شن

سن 22 سالگی : نه می فهمن که زندگی همش عشقه ... دنبال یه آدم حسابی

می گردن

سن 23 سالگی : یکی رو پیدا میکنن اما مرموز میشن ... دیدشون عوض می شه

سن 24 سالگی : نه... اون با یه نفر دیگه هم دوسته ...اصلا لیاقت عشق منو نداشت

سن 25 سالگی : عشق سیخی چند؟ ... طرف باید باباش پولدار باشه... حالا

خوشگل هم باشه بد نیست

سن 26 سالگی : این یکی دیگه همونیه که همهء عمر می خواستم ... افتخار میدین

غلامتون باشم ؟

سن 27 سالگی : آخیش

سن 28 سالگی : کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 16:48 توسط محدثه| |

حوالی سال 1230 ه.ش:

 

 
مرد: دختره‌ خير نديده! تا نكشمت راحت نميشم!

 

زن: آقا ، حالا يه غلطی كرد! شما بگذر. نامحرم كه تو خونمون نبوده. حالا يه بار بلند

خنديده!

 

مرد: بلند خنديده؟! اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا ميخواد بره بقالی ماست بخره! همش

 

تقصير توئه كه درست تربيتش نكردی. نخير نميشه.

 

بايد بكشمش! (بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و

 

 دختر گناهكارشو می‌بخشه!)

 

 


زن: آقا خدا سايه شما رو هيچوقت از سر ما كم نكنه.

 


نيم قرن بعد ، سال 1280:

 



مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌كشمت تا برات درس
عبرت بشه!

 


زن: آقا ، آروم باشين. يه وقت قلبتون خدای نكرده می‌گيره‌ها! شكر خورد.

 

ديگه از اين شكرها نمی‌خوره. قول ميده!

 


زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرين. منو به جای اون بكشين! (بالاخره

 

با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)

 


زن: خدا شما رو تا ابد واسه ما نگه داره.

 


يك قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1330:

 



مرد (بعد از گرفتن كمی زهر چشم و شكستن چند تا كاسه و كوزه!): چی؟!

 

دانشسرا؟! دختره چشم سفيد حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! مردم از فردا  نميگن آقا رضا

غيرتت كو؟!

 


زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو كنترل كنين. خدای نكرده سكته می‌كنين!

 

(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می

بخشه!)

 


زن: آقا الهی صد سال سايه تون بالای سر ما باشه.

 

حوالی سال 1360:

 



فرياد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر ميرسه كه: بله؟! ميخواد بره سر
كار؟! يعنی من

ديگه انقدر بی غيرت و بدبخت شدم كه دخترم بره سر كار ؟!

 

زن: حالا تو عصبانی نشو. دوستاش يادش دادن اين حرفا رو! خدا تو رو برای ما حفظ كنه.

 


همين چند سال پيش ، سال 1380:

 



مرد: كجا؟! می‌خوای با اين مانتو آستين كوتاه و شلوارك (شلوار برمودا) بری
بيرون؟!

می‌كشمت! من ، تو رو ، می‌كشم! زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نكن بابا. الان ديگه همه

همينطورين!

 


مرد: من اينطوری نيستم! دختر ، لااقل يه كم اون شلوارو پایين‌تر بكش كه
  زانوتو بپوشونه!

نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببنديش بهتره!

 


زن: مرد خدا عمرت بده كه دركش كردی!

 


چند سال بعد ، سال 1390:

 



مرد: آخه خانم اين چه وضعيه؟ روزی كه اومدم خواستگاری گفتم نميخوام
زنم اين ريختی

لباس بپوشه ، گفتی دوره اين امل بازيها تموم شده ، گفتم  چشم! تمام خونه و املاكم رو هم كه

برای مهريه به نامت كردم. حق طلاق رو هم كه ازم گرفتی. حالا ميگی بشينم توی خونه بچه

داری كنم؟!



زن: عزيزم مگه چه اشكالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق ميگيری؟ تمام
  حقوقت هم كه

برای كرايه تاكسی و خرج ناهارت و مهدكودك بچه و بنزين و  جريمه ماشين ميره! حالا اگه

بشينی توی خونه و از بچه نگهداری كنی هم   خرجمون كم ميشه هم بچه عقده ای نميشه!

آفرين عزيزم. من دارم با دوستام ميرم باشگاه بولينگ! خدا سايه ات رو فعلا" روی

سرما نگه داره! 

 

چند سال بعد ، سال 1400:

 



دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت ميگم ، ماشين بی ماشين! همين كه گفتم. من قرار دارم

ماشينم می‌خوام. می‌خوای بری بيرون پياده برو!

 


زن: دخترم ، حالا بابات يه غلطی كرد! تو اعصاب خودتو خراب نكن. (بالاخره
با صحبتهای

زن ، دختر خونه از خر شيطون پياده می‌شه و بابای گناهكارشو می‌بخشه!)

 


زن: عزيزم خدا نگهت داره كه باباتو بخشيدی!

 


دو قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1430:

 



زن: عزيزم تو كه انقدر فسيل نبودی! مثلا" بين دوستات به روشنفكری
  معروفی. آخه چه

اشكالی داره؟ اينهمه سال ما زنها بچه دار شديم و به دنيا  آورديمشون ، حالا با اين علم جديد و

تكنولوژی پيشرفته چند وقتی هم شما

 

مردها از اين كارا بكنين! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت هميشه می گفته: چه مردی بود

كز زنی كم بود؟

 

مرد: پس لااقل بذار بيمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب كنم!

 

زن: ديگه پررو نشو هر چی هيچی بهت نميگم!

 

نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بيمارستان به خونه مياد زن با عشوه ميگه:

 

مرد من ، يعنی سايه تو تا به دنيا آوردن چند تا بچه ديگه بالای سر ماست؟

 

آينده ای نه چندان دور ، سال 1450:

 



چند تا مرد دور همديگه نشستن و در حالی كه سبزی پاك ميكنن آهسته و در

 

گوشی مشغول بحث هستن: آره... ميگن هدف اين جنبش بازگردوندن حق و

 

حقوق ضايع شده مردهاست!

 


- حق با جمشيده... ببينين اين زنها چقدر از ما سوء استفاده ميكنن! تا وقتی

 

خونه بابامون هستيم كه بايد آشپزی و بچه داری و خياطی ياد بگيريم و

 

توسری بخوريم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون ميدن و زنمون هم

 

استثمارمون ميكنه!

 


- آره... خب داشتم می گفتم... اسم اين جنبش سيبيليسمه و اعلاميه هاش هر

 

شب ........

 


در اين هنگام به علت ورود خانم يكی از مردها ، بحث به زياد بودن خاك و

 

 علف هرزه قاطی سبزی ها كشيده ميشه!

 


زن: زود باشين تمومش كنين ديگه! درست تميز كن! من نميدونم اين سايه

 

لعنتی شما تا كی ميخواد روی زندگی ما بمونه؟!

 


حوالی سال 1530 ه.ش:

 



راديوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای يه خانم): با اعلام ساعت نه شب

 

شما خانمهای عزيز را در جريان آخرين اخبار دنيا قرار ميدهم. به گزارش

 

خبرگزاری بانوپرس ، دقايقی قبل سايه آخرين نمونه بازمانده از جنس مرد از

 

روی كره زمين محو شد! پس از پايان عمر اين موجود از گونه مردها ، از اين

 

پس نام و تصوير اين مخلوقات را فقط در وب پيج های تاريخی و باستان

 

شناسی می توانيد رويت نماييد. ساعت نه و پانزده دقيقه با خبرهای جديدی

 

در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دينگ دينگ!

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 16:25 توسط محدثه| |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

Design By : AINAZ